فقط لبخند می‌زد!

به لطف خدا چهار سال تحصیل ما در دانشگاه قم به پایان رسید. (الان یک ماهی می‌شود). امتحان کارشناسی ارشد را نیز به طور آزمایشی شرکت کردیم. (آزمایشی٬ چون خیلی آمادگی نداشتیم و چشم به سال آینده دوخته ایم). روزهای تحصیل در دانشگاه هم می‌رود که به خاطرات بپیوندد. روزهای خوب و بدی که تلخی‌ها و شیرینی‌های خاص خود را داشت.

 

از عجایب دوران تحصیل ما هم این بود که نمرات این ترم آخر خیلی زود اعلام شد. دیگر مانند ترم‌های قبل٬ انتظارمان چند ماهه نشد و ظرف دو هفته از نمراتمان اطلاع یافتیم. (امید که رفتن ما و هم دوره ای هایمان باعث شود محیط دانشگاه قم٬ محیط دل‌پذیرتری برای کسب علم و معرفت شود) اما نمرات ترم آخر نیز نمرات جالبی بودند. بر خلاف ترم‌های گذشته که نمرات از حد خاصی بالاتر نمی‌رفت٬ در این ترم آخر شاهد سخاوت بیشتری از جانب اساتید بودیم. البته اگر از من بپرسید می‌گویم اساتید معمولا زحمت تصحیح اوراق را نمی‌کشند (این نظر اکثر دانشجوهاست) و با نمرات بالایی که ترم آخر به دانشجویان می‌دهند٬ قصد جبران حق کشی‌های ترم‌های گذشته را دارند. خدایشان هدایت کند٬ ان‌شاءالله.

 

fat man

 

اما بشنوید از اتفاق جالبی که در بازگشت از دانشگاه برایمان افتاد:

روز آخر که من و آقا حسین و آقا مهدی از دانشگاه به خانه برمی‌گشتیم٬ کمی اسباب و اثاثیه هم همراهمان بود. مثلا من یک دستم٬ کیف پر ازکتاب بود و دست دیگرم کیسه حاوی وسایلم. چه‌قد هم سنگین بودند. در ایستگاه امام خمینی (ره) متروی تهران٬ از آقا مهدی - که به کرج می‌رفت- خداحافظی کردیم و همراه با آقا حسین به راهمان ادامه دادیم. قطار تا دلتان بخواهد شلوغ بود. ما هم جایی بهتر از نزدیکی درب قطار پیدا نکردیم. در ازای هر مسافری که پیاده می‌شد٬ سه نفر سوار می‌شد و جا تنگ‌تر می‌شد. القصه٬ ما کنار درب ایستاده بودیم که آقایی سوار شد و رو به من گفت: "اگر کیفت را بالا نگه داری٬ یک نفر دیگر هم می‌تواند این‌جا بایستد! (توجه داشته باشید که من کیف مدرسه دستم بود نه چمدان یا چیز دیگری). یک نگاهی به او انداختم و دیدم علاوه بر قد بلند٬ شکمی بامشادوار هم دارند. (البته به اندازه بامشاد چاق نبود ولی چاق بود). مستقیم در چشمانش نگاه کردم و گفتم: "شما هم اگر کمی ورزش می‌کردید٬ جا برای چند نفر دیگر باز می‌شد! آقایی که کنار آن آقا ایستاده بود٬ پقی زد زیر خنده. انگار از جواب من خوشش آمده بود. شاید هم نگاه عاقل اندر سفیه من به آقای چاق او را به خنده واداشته بود. بعد٬‌خنده اش تبدیل شد به لبخند و یک نگاه به من می‌کرد و یک نگاه به آن آقا.

 

"نگفتم که منو مسخره کنی". آقای نسبتا چاق این را گفت.

"بی‌خیال بابا٬ کوتاه بیاین". آقا حسین هم این را گفت.

من گفتم: "من مسخره نکردم. شما باید نگاه می‌کردید می‌دیدید که من دو تا دستهام بنده".

 

اینجا بود که آن آقا متوجه شد دست دیگرم نیز بند است و گفت:

" من نمی‌دونستم جفت دستهات بنده. باید می‌گفتی!"

"وقتی نمی‌دونین نباید هم چیزی بگین. وظیفه من نیست که به شما بگم آقا دستهام بنده٬ لطفا گیر ندین. شما باید دورو و برتون را نگاه کنین".

 

مرد کناری همچنان لبخند می‌زد. حسین آقا بار دیگر ما را دعوت به بی‌خیال شدن کرد. آقای نسبتا چاق باز ادامه داد: " من نگفتم که منو مسخره کنی".

 

نخیر٬ آقای نسبتا چاق همچنان گیر داده بود که نباید منو مسخره می‌کردی٬ همان‌طور که آقای کناری همچنان لبخند می‌زد. من اما از جوابی که داده بودم راضی و خرسند بودم. چون واقعا قصد مسخره کردن نداشتم و با یک نگاه به آن آقا و فی‌البداهه٬ آن جواب به ذهن و زبانم رسید.

 

                    حالا آقای کناری فقط به من نگاه می‌کرد و لبخند می‌زد.

نظرات 10 + ارسال نظر
حجت سه‌شنبه 28 اسفند 1386 ساعت 10:28 http://www.zamanihojjat.blogfa.com

سلان وجدانی جان
یه سری هم به ما بزن
کامنت هم نفراموش

علیک سلان!
می‌بینم که به فراست دریافته ای به وبلاگت سر می‌زنم اما نظر نمی‌دهم:--) باشد٬ می‌آیم و نظر هم می‌دهم...

محمد چهارشنبه 7 فروردین 1387 ساعت 09:09 http://www.ottelo.blogsky.com

سلام . وبلاگ خوبی دارید . به ماهم سر بزنید . به امید دیدر .

علیک سلام. ممنونم. چشم٬ سر می‌زنم.

هانی جمعه 9 فروردین 1387 ساعت 16:34 http://entezar1163.blogfa.com

سلام داداشی ببخشید نبودم
ولی الان میگم عیدت مبارک
شاید امسال ساله خوبی برات باشه
هانی

هانی یکشنبه 11 فروردین 1387 ساعت 16:31 http://entezar1163.blogfa.com

سلام می کنم به تو دوست خوبم این اولین آپ من توی این ساله(عشق بازی)واقعا خوشحال میشم بیاین و نظرتون و بهم بگید.
فقط اگه یکم ساده و بی تکلفه ببخشید.حرف دله
به امیددیدار

الهه عشق جمعه 16 فروردین 1387 ساعت 18:05 http://sima18.blogfa.com

سلام دوست عزیز خسته نباشی
زیبا بود
یه سری بهم بزن
یا حق

علیک سلام. از لطف شما ممنونم. چشم سر می‌زنم!

آتنا یکشنبه 18 فروردین 1387 ساعت 21:14 http://www.marhham.blogsky.com

امیدوارم سال خوبی داشته باشی!
و امیدوارم سال به سال از نظر علمی پر مایه تر شی!!!!!

سلام. ان شاءالله که شما هم سالی بسیار خوب داشته باشید.
چه آرزوی قشنگی... ممنونم!
حالا می‌ریم که داشته باشیم....سالی پربار از نظر علمی...

م۲۶۲ دوشنبه 19 فروردین 1387 ساعت 16:32

خداییش عجب قصه پرداز(خالی بند) خوبی هستی.

وای! محسن جان توئی؟ قدم به چشم ما گذاشتین! منزل امید ماست!

دمت گرم دیگه، حالا ما خالی بند شدیم؟!

چه خوب کردی اومدی. مشتاق دیدار....

سارا جمعه 3 خرداد 1387 ساعت 18:46

تو رو جون هرکی دوس داری اگه تو دانشگاهتون استاد یا رئیس هیئت علمی فلسفع تون کسی به نام علیرضا شفیعی هست یه جا جواب بده

دکتر سه‌شنبه 21 خرداد 1387 ساعت 16:29 http://www.0o0.blogfa.com

سلام آقا حوال
آپ کردم... منتظرتم
تا بعد...

دوست دوشنبه 25 خرداد 1388 ساعت 22:44 http://motafakeran.blogfa.com

خیلی میخوامت بیا تو وب لاگم تا بهت بگم

ای ول داداش! اومدم وبلاگتو دیدم (مرورگرم فایرفاکسه) اما خیلی درهم ریخته بود و نمی‌شد برات نظر بذارم....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد