بنده و معبود

گویند که چون حضرت موسی به مناجات می رفت هر کس از بنی اسرائیل پیغامی از زبان او به حضرت عزت می فرستاد. روزی جوانی را ملاقات نمود. جوان گفت: " یا موسی به مناجات می روی پیغام من به او برسان و بگو که فلان بنده می گوید که من ربوبیت تو نمی خواهم و اگر رازق تویی رزق من نفرست و من ننگ می دارم از بندگی تو و هرگز به خداوندی تو اغراق نکنم."

 

موسی از وی خشمگین شد، روی گردانید و به مناجات آمد. بعد از آن که فارغ گشت شرم داشت که گفته های آن جوان را بیان کند. حق تعالی خطاب نمود: " ای موسی! چرا در امانت خیانت می پسندی؟ " موسی گفت: " خداوندا شرم می دارم که سخنان آشفته ی آن پریشان روزگار را عرض کنم." فرمود: " چاره چیست؟ " موسی آن چه شنیده بود بازگفت. حق تعالی فرمود: " بنده ی مرا بگو که اگر تو ربوبیت من نمی خواهی من عبودیت تو می خواهم و اگر تو رزاقی من نمی پسندی من رزق تو را شام و چاشت می رسانم و اگر تو از خداوندی من ننگ داری من از بندگی تو ننگ ندارم و اگر تو مرا نمی خواهی من تو را خواهم، تا تو بدانی که تو، تویی و من، من.

 

چون موسی از میقات بازگشت آن جوان مجوسی بر سر راه نشسته بود. پرسید: " ای موسی! پیغام من رساندی؟ " موسی گفت: " رساندم و در جواب چنین فرمود." آن جوان همین که فرمایش خداوند را شنید گفت: " معبودی که در برابر بدی نیکویی کند و در مقابل جفا وفا پیش آرد، ترک وی کردن، از عقل و مروت به غایت دور است."

                                                                                 از کشکول کمپانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد