آدم باهوش و معلم پرورشی

جمعه شبی، در اتاق، صحبت از تنبیه بدنی دانش آموزان شد و من هم جریان کمربند خوردنم را برای بچه ها تعریف کردم. گفتم که چطور سر خنده من همه به استثنای یک نفر کتک خوردند. قرار بود آن یک نفر که کتک نمی خورد خودم باشم (چون کل کلاس حاضر شد به جای من تنبیه شود) اما آن یک نفر کسی جز دوست صمیمی ام نبود که آن روزها با هم قهر بودیم.

 

آن شب گذشت و صبحش که ساعت ۸ کلاس رمان داشتیم، صحبت به تنبیه بدنی دانش آموزان کشید. استاد از خاطراتش گفت (که بسیار شبیه به خاطرات من بود) و بچه ها هم صحبتهایی کردند. خیلی جالب بود که همین دیشب تو اتاق در مورد همین ماجرا صحبت کرده بودیم و حالا تو کلاس هم همین صحبت به میان آمده بود. اتفاقا استاد هم از معلم پرورشی شان شاکی بود و این طور گفت که: آدم های با آی کیوی پایین را می کنند معلم پرورشی، وگرنه آدم باهوش را که نمی گذارند معلم پرورشی بچه ها شود. کار معلم پرورشی چیه؟ پر کردن ساعت های بیکاری! و من دلم خنک شد وقتی استاد این را گفت.  استاد این گونه مرا به یاد آن کلاس و آن معلم پرورشی و آن کمربند انداخت.

گل بارون زده در تنهایی

دارم اسم کتابهایی را که ارزش خریدن و خواندن دارند را تایپ می کنم. تلویزیون هم روشن است. تبلیغ سریال گل بارون زده در حال پخش است. تا تایپ می کنم: خانواده ساکن بن بست، خانمی توی تلویزیون با زاری می گوید: من که می دونستم این کوچه بن بسته، هی گفتی برو...

 

دارم مطلب کاش داستان آخر نباشد را در مجله همشهری جوان* می خوانم. مطلب در مورد بستری شدن خانم سیمین دانشور در بیمارستان است. در قسمتی از مطلب آمده است: "قهرمان های داستان های او بیشتر زن هایی هستند که در تنهایی عمیقی که گریبانشان را گرفته تا خرخره فرو رفته اند و حالا درست مثل بغضی که بترکد، تازه شروع می کنند به داستان تعریف کردن."

در همین حال، مادرم سفره ناهار را می چیند و مرا به پای سفره می خواند. مطلب را ناتمام رها می کنم تا ناهار بخورم. موقع نشستن پای سفره، چشمم می افتد به صفحه ای از روزنامه همشهری* که روی زمین است. تیتر صفحه این است: وقتی بغض تنهایی می ترکد

 

ایثار قنواتی، همشهری جوان ش 127

سعید مروتی، همشهری، دوشنبه 8 مرداد 86