تکذیب می شود: حوال متأهل شد!

فقط یک هفته دانشگاه نرفتن کافی بود تا یکی از هم اتاقی ها بین بچه ها چو بیندازد که حوال به جرگه متأهلین پیوسته. ما هم که خوشحال! دوستان، شیرینی می خواستند و ما هم تکذیب می کردیم. این دوستان انگار نشنیده بودند که توصیه شده به علت شیوع بیماری آنفلوانزای مرغی، تا اطلاع ثانوی عاشقی تعطیله دیگه... نه! ببخشید... توصیه این نبود، این بود: به علت شیوع بیماری آنفلوانزای مرغی، تا اطلاع ثانوی قاطی مرغ ها نشوید!

 

می گویند شخصی دفتر خاطراتش تمام می شود، آن را دور می اندازد. البته من که این کار را نمی کنم. فقط می خواستم بگویم هنوز فرصت از سرگیری نوشتن خاطرات را پیدا نکرده ام. البته یادداشت هایی برمی دارم ولی انها را پاکنویس نمی کنم، بلکه برای نوشتن مطالب وبلاگ از آنها استفاده می کنم... آدم یاد شادمهر عقیلی می افتد که دفتر خاطراتش رو رو تاقچه جا گذاشت و رفت...

 

در حیاط دانشگاه ما گربه زیاد پیدا می شود. یکی از آنها که با دانشجوها خیلی خودمانی می شود و داخل خوابگاه هم خیلی می آد، کامبیز نام دارد. این اسمی است که بچه های خوابگاه، روی آن گذاشته اند. جالب اینجاست که کامبیز، یک ماده گربه است! این آیرونی (طعنه) احتمالا از آنجا ناشی می شود که در اینجا، کلاس ها مختلط نیست. اما قضیه زمانی طعنه برانگیزتر می شود که بدانی کامبیز این روزها باردار است؟!

 

در کلاس تاریخ ادبیات، بحث عشق مطرح می شود. یکی از بچه ها می گوید: "عشق این روزها بین آدم ها از بین رفته. عشق فقط بین حیوان ها وجود داره!" استاد می گوید: " اگه عشق همینه..."

 

در کلاس ترجمه ادبی، استاد کلمه بحور (جمع بحر به معنی وزن) را با تلفظ Bahoor بر زبان می آورد. خوشحال می شوم که بالأخره تلفظ صحیح این کلمه را یاد گرفتم. آخر هفته که در خانه، کلمه بحور را در فرهنگ عمید چک می کنم، می بینم این کلمه را با تلفظ Bohoor آورده است.

 

با برادرم قرار گذاشته بودیم در گردهمایی بلاگ اسکای شرکت کنیم، اما به دلیل کاری که پیش آمد موفق نشدیم برویم. امید که دوستان جای ما را خالی کرده باشند.

 

در کلاس متون مطبوعاتی، استاد از روزنامه شرق به عنوان روزنامه محبوب به لحاظ کار حرفه ای روزنامه نگاری نام می برد. از روزنامه همشهری نیز به عنوان انتخاب دوم خود نام می برد. بعضی از دانشجوها می گویند: استاد! روزنامه همشهری خیلی حرفه ای به نظر نمی رسد. نیمی از روزنامه، آگهی است. من نیز می گویم: همشهری، آگهی نامه است نه روزنامه. استاد چیزی نمی گوید. آخر هفته که به خانه بر می گردم و روزنامه همشهری را می خوانم، می بینم دیگر پایین صفحات آن پر از آگهی نیست. به علاوه، تغییرات ظاهری مثبتی نیز در روزنامه مشهود است. حالا می بینم استاد پر بیراه هم نمی گفته. نمی دانم تا به حال همشهری جوان را خوانده اید یا نه؟ یک مجله بسیار عالی که به جز صفحه آخر و احیانا صفحه دوم، در هیچ کجای آن اثری از آگهی نیست. مطالب آن هم که واقعا محشر است. خواندن آن را به تمام دوستان توصیه می کنم. کافی است آن را با سروش جوان مقایسه کنید تا به تفاوتها پی ببرید.

 

مدتی است کمتر رادیو گوش می دهم. در عوض پای ثابت دو برنامه تلویزیونی شده ام (البته به جز بخش های خبری). یکی از آن ها برنامه " شب شیشه ای" است با اجرای رضا رشید پور. این برنامه را اکثر اوقات نگاه می کنم. بیشتر، مواقعی که مهمان خاصی داشته باشند، مثل خانم مرضیه برومند یا آقای بهروز صفاریان. دومین برنامه، برنامه ی جدیدی است با نام   " باز هم زندگی" به کارگردانی آقای بهروز بقایی که پنج شنبه 6 اردیبهشت، اولین قسمت آن پخش شد. من از همان ابتدا که تیزرهای این برنامه را دیدم، شیفته آن شدم و هر هفته پای این برنامه خواهم نشست. ان شاء الله. توصیه می کنم شما نیز بیننده این برنامه باشید. این برنامه که پنج شنبه شب ها، بعد از اخبار ساعت 23 از شبکه 4 پخش می شود برنامه ای است برای گفتگو با آدم های موفق و شناخته شده. در کنار این گفتگوها، کارشناسانی نیز در برنامه حضور خواهند داشت. پخش تصاویر و ویدئوهایی از مهمانان نیز از دیگر بخش های این برنامه است. در اولین قسمت آن، یکی از مهمانان، خانمی بود که راننده اتوبوس بین شهری است. اسم اتوبوسشان را هم گذاشته اند فرشته، که نام یکی از دخترانشان است. ایشان در برنامه شعری خواندند که می گفت:

روز و شب، رانندگی در جاده ها کار من است
از کسی باکی ندارم، چون خدا یار من است