گل بارون زده در تنهایی

دارم اسم کتابهایی را که ارزش خریدن و خواندن دارند را تایپ می کنم. تلویزیون هم روشن است. تبلیغ سریال گل بارون زده در حال پخش است. تا تایپ می کنم: خانواده ساکن بن بست، خانمی توی تلویزیون با زاری می گوید: من که می دونستم این کوچه بن بسته، هی گفتی برو...

 

دارم مطلب کاش داستان آخر نباشد را در مجله همشهری جوان* می خوانم. مطلب در مورد بستری شدن خانم سیمین دانشور در بیمارستان است. در قسمتی از مطلب آمده است: "قهرمان های داستان های او بیشتر زن هایی هستند که در تنهایی عمیقی که گریبانشان را گرفته تا خرخره فرو رفته اند و حالا درست مثل بغضی که بترکد، تازه شروع می کنند به داستان تعریف کردن."

در همین حال، مادرم سفره ناهار را می چیند و مرا به پای سفره می خواند. مطلب را ناتمام رها می کنم تا ناهار بخورم. موقع نشستن پای سفره، چشمم می افتد به صفحه ای از روزنامه همشهری* که روی زمین است. تیتر صفحه این است: وقتی بغض تنهایی می ترکد

 

ایثار قنواتی، همشهری جوان ش 127

سعید مروتی، همشهری، دوشنبه 8 مرداد 86