آدم باهوش و معلم پرورشی

جمعه شبی، در اتاق، صحبت از تنبیه بدنی دانش آموزان شد و من هم جریان کمربند خوردنم را برای بچه ها تعریف کردم. گفتم که چطور سر خنده من همه به استثنای یک نفر کتک خوردند. قرار بود آن یک نفر که کتک نمی خورد خودم باشم (چون کل کلاس حاضر شد به جای من تنبیه شود) اما آن یک نفر کسی جز دوست صمیمی ام نبود که آن روزها با هم قهر بودیم.

 

آن شب گذشت و صبحش که ساعت ۸ کلاس رمان داشتیم، صحبت به تنبیه بدنی دانش آموزان کشید. استاد از خاطراتش گفت (که بسیار شبیه به خاطرات من بود) و بچه ها هم صحبتهایی کردند. خیلی جالب بود که همین دیشب تو اتاق در مورد همین ماجرا صحبت کرده بودیم و حالا تو کلاس هم همین صحبت به میان آمده بود. اتفاقا استاد هم از معلم پرورشی شان شاکی بود و این طور گفت که: آدم های با آی کیوی پایین را می کنند معلم پرورشی، وگرنه آدم باهوش را که نمی گذارند معلم پرورشی بچه ها شود. کار معلم پرورشی چیه؟ پر کردن ساعت های بیکاری! و من دلم خنک شد وقتی استاد این را گفت.  استاد این گونه مرا به یاد آن کلاس و آن معلم پرورشی و آن کمربند انداخت.