استاد دروغگو


با هم بشنویم


سلام استاد! می خواستم دو دقیقه وقتتان را بگیرم و به نمره ام اعتراض کنم.

چند شدید؟

14

من تمام برگه ها را به دقت تصحیح کردم و به همه بچه ها تا یک نمره هم اضافه کردم.

لطف کردید استاد، ولی من تمام جلسات کلاس را حضور فعال داشتم و حتی شما به من مثبت هم دادید. به همین خاطر و رو حساب اهمیتی که شما به حضور در کلاس می دادید انتظار نمره ی خیلی بالاتری را داشتم.

ببینید! حضور دانشجو در کلاس برای من اصلا اهمیتی ندارد. برای من اصلا مهم نیست دانشجو آمده سر کلاس یا نه! حضور در کلاس، برای خود دانشجو مفیده نه من! البته این را به دیگر بچه ها نگویید!!

استاد؟ حالا این حرف را می زنید؟ پاک ناامیدمان کردید. یعنی حضور ما در کلاس، با توجه به آن جوی که در کلاس درست کرده بودید؛ که هر کس چند جلسه را نیامده بود فکر می کرد حتما این درس را می افتد، الکی بود؟ این چه حرفی است که می زنید؟ یعنی 14، نمره خالصی است که من در برگه گرفتم؟

بله... حالا شما بیایید اسمتان را بگویید یاددداشت کنم تا دوباره نگاهی به برگه تان بیندازم.

بله استاد! ممنون می شوم اگر این کار را بکنید....


مورد بالا بدترین برخوردی بود که در آغاز ترم جدید با آن روبرو شدم. استاد دروغگو، نه گذاشت و نه برداشت گفت که حضور دانشجو در کلاس اصلا برایم مهم نیست! آخه ...! تو که با دانشجوهایت مثل کلاس اول ابتدایی ها رفتار می کردی؟ حالا چی شد که حضور همین دانشجوها برایت بی اهمیت شد؟


سر یکی از کلاس ها و اواسط جلسه، استاد 1 دقیقه استراحت اعلام کرد. بعضی از دانشجوها رفتند بیرون و عده ای هم داخل کلاس ماندند که شروع کردند به سؤال پرسیدن از استاد. آن قدر پرسیدند تا استاد مجبور شد 1 دقیقه استراحت را تمدید کند: "1 دقیقه استراحت کنید یا لااقل بگذارید من 1 دقیقه استراحت کنم!" اگر فکر می کنید توی این 1 دقیقه ی دوم کسی مزاحم استاد نشد اشتباه می کنید! همیشه یکی هست...


بعد از آقای محمدی استاد فرانسه که از ادامه تدریس در دانشگاه ما انصراف داد، آقای عطایی نیز انصراف خودشان را اعلام نمودند تا بیش از پیش در حسرت اساتید متعهد و باسواد بمانیم. وضعیت دانشگاه آن قدر عالی و متعالی است که اساتید، تاب این همه تعالی را ندارند و بعد از چند ترم غزل خداحافظی سر می دهند. این ترم 18 واحد داریم تنها با 4 استاد! از مدیر گروه که در این باره سؤال می کنیم می گوید: " بچه ها! بگذارید یک چیزی را بهتان بگویم. این اساتیدی هم که می بینید مانده اند، روی حساب رفاقتی است که با من دارند!" می بینید که دانشگاه ما به لحاظ استاد دروغگو هیچ کمبودی ندارد. همه هم می خندیم چرا که کار از گریه گذشته...

 

یک شب تو اتاق تو خوابگاه نشته بودیم که از پنجره صدای آقایی را شنیدیم که داشت راننده ماشینی را برای پارک کردن ماشین، راهنمایی می کرد. منتهی به جای این که بگوید: بیا.... بیا..... می گفت: بیاه! ..... بیاه!


یک روز سحر در حالی که دقایقی بیشتر به اذان صبح باقی نمانده بود با هم اتاقی ها از سلف به اتاق برمی گشتیم. یکی از بچه ها گفت: " زودتر بریم به چایی برسیم". من گفتم: " به چایی که می رسیم، خدا کنه به جایی برسیم!"


با دو تا از همکلاسی ها در ساختمان اداری دانشگاه بودیم که یکی از آنها دوستش را دید و با هم حال و احوال کردند و او به همکلاسی ام گفت: " اگه بهت بگم من همین الآن علامه (دانشگاه علامه طباطبایی تهران) می رم باور می کنی؟ همکلاسی ام گفت: " نه!" من گفتم: " چرا! من باور می کنم! اخه هر کی میاد دانشگاه ما، علامه ( عالم و دانا ) می ره!"


" ملتی که تاریخ را نخواند تاریخ را تکرار می کند" این جمله را یکی از اساتیدمان در کلاس گفتند.