گویند در قدیمهای زمان، یا همان زمانهای قدیم، که هنوز اتوبوس اختراع نشده بود،
یک روز کلاغی و روباهی و اردکی سوار هواپیما شدند تا از بلخ به بخارا سفر کنند.
هر سه هم جوان بودند، هم اهل شوخی.
با خود گفتند: بیایید مهماندار را اذیت کنیم!
پس، کلاغ دکمه مخصوص احضار مهماندار را فشار داد. چراغ بالای سرش روشن شد.
بانوی مهماندار آمد و در کمال ادب پرسید: بفرمایید جناب آقای کلاغ، کاری داشتید؟
کلاغ خنده ای قارقاری کرد و گفت: نخیر! قاری نداشتم، یعنی کاری نداشتم. و هر سه زدند زیر خنده.
برای بار دوم، اردک نمکی (بر وزن پفک نمکی) دکمه احضار را جیز کرد (یعنی فشار داد)
بانوی مهماندار، با یک لبخند کشمشی جلو آمد و گفت: از من کمکی برمی آید؟
اردک قاه قاه خندید و گفت: نخیر از شما اردکی (یعنی کمکی) برنمی آید!
و هرسه آن چنان خنده ای سر دادند که هواپیما به لرزه درآمد و توی دست انداز افتاد.
حال نوبت آقا روباهه بود. او نیز دکمه را فشار داد و مهماندار را فراخواند.
باز همان بانوی مهماندار از راه رسید و با لبخندی که درونش خشم نهفته بود گفت: جناب روباه، کاری بود؟
روباه خنده ای تحویلش داد و گفت: نخیر، سرکاری بود.
مهماندار که خشمگین شده بود، گفت: جدی؟! سپس گردن روباه را گرفت و از صندلی بلندش کرد و گفت:
تو را باید از هواپیما پایین انداخت. آن گاه او را تا جلوی در هواپیما کشید و برد.
روباه نگاهی به او کرد و گفت: جدی نمی گویی!
مهماندار در هواپیما را گشود و گفت: نیک نظر کن تا ببینی جدی می گویم یا شوخی!
روباه در حالی که مثل آفتابه اشک می ریخت گفت:
کلاغ و اردک هم با تو این شوخی را کردند، چرا فقط زورت به من رسیده؟ و می خواهی مرا کله پا کنی؟
مهماندار گفت: آنان پرنده هستند و در قانون ما هواپیماییها احترامشان واجب است،
ولی تو که پرنده نیستی، غلط می کنی از این شوخیها می نمایی!
پس او را هل داد و میان بلخ و بخارا پیاده اش کرد.
نتیجه: اگر پرواز بلد نیستی، مثل بچه آدم سوار هواپیما بشو.
ضرب المثل: کبوتر با کبوتر باز با باز، کند همجنس با همجنس شوخی!
برگرفته از کیهان بچه ها