بچه‌ها دوست‌داشتنی‌اند!

فکر می‌کنم جذاب ترین مرحله زندگی بچه‌ها - در نظر کسانی که شاهد رشد آنها هستند- مرحله‌ای است که طی آن بچه‌ها شروع به حرف زدن می‌کنند. در این مرحله اتفاقات جذابی می‌افتد.

 

                                                 

اول٬ بچه‌ها کلمات را به گونه‌ای شیرین و جالب ادا می‌کنند. بی‌مناسبت نیست چند نمونه عینی را از خواهرزاده‌ام نقل کنم. او به جای " اینو ببین" می‌گوید: " این بی بین"، به جای " بشین" می‌گوید: " بسین"، به جای " سلام" می‌گوید: " الام".

 

دوم، بچه‌ها برای صدا زدن اطرافیان به طرز بامزه‌ای عمل می‌کنند. آنها ممکن است تحت القای اطرافیان، کسی را عمو، دایی یا خاله صدا بزنند. اما گاهی اوقات هم پیش می‌آید که ما را همان گونه که دیگران صدا می زنند، صدا کنند. مثلا به جایی دایی، اسم کوچکتان را صدا بزنند!

 

سوم، اشیا را با کسی که اول بار او را با آن شیء دیده‌اند، ارتباط می‌دهند. به دو نمونه که برای خود من اتفاق افتاده توجه کنید:

 

۱) در حال خواندن نماز بودم که خواهر زاده‌ام آمد و دید روی همان جانمازی نماز می‌خوانم که دیده بود پدرم روی آن نماز می‌خواند. چند بار مرا صدا زد، بعد که دید جواب نمی‌دهم آمد و جانماز را برداشت تا ببرد. مدام هم می‌گفت: (مال) آقاجونه!

 

۲) داشتم دمپایی می‌پوشیدم که نق‌نق‌کنان آمد و از من خواست آن دمپایی را دربیاورم و دمپایی دیگری به پا کنم. این بار هم می‌گفت: (مال) آقاجونه!

آدم باهوش و معلم پرورشی

جمعه شبی، در اتاق، صحبت از تنبیه بدنی دانش آموزان شد و من هم جریان کمربند خوردنم را برای بچه ها تعریف کردم. گفتم که چطور سر خنده من همه به استثنای یک نفر کتک خوردند. قرار بود آن یک نفر که کتک نمی خورد خودم باشم (چون کل کلاس حاضر شد به جای من تنبیه شود) اما آن یک نفر کسی جز دوست صمیمی ام نبود که آن روزها با هم قهر بودیم.

 

آن شب گذشت و صبحش که ساعت ۸ کلاس رمان داشتیم، صحبت به تنبیه بدنی دانش آموزان کشید. استاد از خاطراتش گفت (که بسیار شبیه به خاطرات من بود) و بچه ها هم صحبتهایی کردند. خیلی جالب بود که همین دیشب تو اتاق در مورد همین ماجرا صحبت کرده بودیم و حالا تو کلاس هم همین صحبت به میان آمده بود. اتفاقا استاد هم از معلم پرورشی شان شاکی بود و این طور گفت که: آدم های با آی کیوی پایین را می کنند معلم پرورشی، وگرنه آدم باهوش را که نمی گذارند معلم پرورشی بچه ها شود. کار معلم پرورشی چیه؟ پر کردن ساعت های بیکاری! و من دلم خنک شد وقتی استاد این را گفت.  استاد این گونه مرا به یاد آن کلاس و آن معلم پرورشی و آن کمربند انداخت.