خوش آمد گویی شبکه قم!

این هفته که با بچه ها می رفتیم قم، اتفاق جالبی افتاد. تا قم 20 کیلومتری باقی مونده بود که خواستم ببینم ساعت چنده، موبایلم رو از جیبم درآوردم. ( از وقتی باتری ساعتم تموم شده، دیگر گذاشتمش کنار تا شاید بهانه ای باشد برای خرید ساعت نو!)   اما صفحه نمایش موبایلم که تقویم و ساعت را نمایش می داد رفته بود و در عوض یک پیام خوش آمد گویی روی صفحه نقش بسته بود:

 !Welcome to Qom Network

پیام رو به بچه ها نشون دادم و انها هم اولین کاری که کردند این بود که به موبایل خودشون نگاه کردند ببینند کسی به آنها هم خوش آمد گفته یا نه، که این طور نبود. این شاید به این دلیل بود که موبایل من از ردیف تی سی آی بود و مال آنها ام سی آی. خلاصه موبایل ها رو گذاشتیم توی جیب و خیره شدیم به جاده که من یادم اومد ای بابا! ما می خواستیم ببینیم ساعت چنده. خلاصه از حرکت عقربه های ساعت دوستمان فهمیدیم ساعت هنوز گرونه و بعدا هم می شه ساعت خرید!

شب تو اتاق، یکی از بچه ها توصیه کرد موبایلم رو یه بار خاموش و روشن کنم شاید این پیام خوش آمد گویی که آمده بود و نمی رفت برود. آخه احتمال می داد ویروسی چیزی باشه. همین کار رو کردم و پیام هم رفت.

 

این هفته هم کلاس هامون خالی از خنده نبود. از اولین جلسه تو ساعت 8 صبح شنبه بگیر تا آخرین جلسه تو ساعت 10 سه شنبه. شنبه که ما هر چی حرف جدی تو کلاس می زدیم بچه ها می خندیدن، انگار به قصد خنداندن آنها است که جواب سؤالات استاد را می دهیم! می گم استاد جواب سؤال این می شه، بچه ها می خندن! می گم نخندین، گوش بدین، بیشتر می خندن! شاید آدم یاد آن داستان " قصه ی عینکم" بیفتد، ولی من به شخصه خوشحالم که گاهی می تونم کلاس را از خنده منفجر کنم. به قول استاد نمایشنامه مون، کلاس باید محل بانشاطی باشه دیگه. گاهی اوقات هم بچه ها نمی خندن ولی استاد  که فکر می کنه حرفم به قصد خنداندن بچه ها بوده می خنده! خلاصه، بخندین که خنده بر هر درد بی درمان دواست.

 

این هفته هم کلاس ترجمه ادبی مون از سوتی های استاد خالی نبود. سوتی آخری شون که

They seemed to be happy then"

را ترجمه کردند: " آنها به نظرشان می رسید ..."، نشان از یک اشتباه پایه ای در درک ایشان از بعضی کلمات و عبارات انگلیسی دارد. این اشتباه، دو جا نمود بیشتری برام پیدا کرد:

اول بار، وقتی که مدیر گروه از ایشان بسیار تعریف کرد و سواد علمی ایشان را بسیار بالا توصیف نمود.  هر چند بعد از چند سال، دیگر فهمیده ام که اکثر مواقع تعریف کردن های اساتید از یکدیگر از دو حالت خارج نیست: یا از روی نان به هم قرض دادن است و یا از سر طعنه.

 دومین بار، زمانی که مدیر گروه خبر داد ایشان از ترم آینده در دانشگاه ما تدریس نخواهند کرد، چرا که در دانشگاه دیگری، مقام بالاتری به ایشان داده شده... این خبر با استقبال دانشجویان روبرو شد. خیلی بده که دیگران از رفتنت خوشحال بشن و این خوشحالی را جلوی مدیر گروه هم نشان بدن. خوبه که سابقه خوبی از خود نزد دیگران به جا بگذاریم تا به این آفت دچار نشیم.

 

در اواخر جلسه ترجمه ادبی، یکی از بچه ها می خواست کنفرانس بده که استاد گفت: این هفته دیگر فرصت نداریم. تصمیم گرفتم از این به بعد بیشتر روی ترجمه های شما کار کنیم. کنفرانس هم خواهیم بعدا داشت! این آخری رو بهشون حق می دم، آخه بچه ها آن قدر صحبت می کنن که گاهی سر رشته کلام از دست آدم خارج می شه!

 

خواستنی ترین جای دانشگاه ما از نظر من، سالن مطبوعاتشه. این هفته فرصتی دست داد تا نگاهی به مجله گل آقا بندازم. خیلی خوبه که بعد از فوت مرحوم صابری فومنی، هنوز این مجله به همت دخترش پوپک، منتشر می شه. منتهی چیزی که بیشتر توجه من رو جلب کرد قیمت مجله بود: 500 تومان. یاد آن روزها افتادم که گل آقا 15 تومان بود و 30 تومان بود و 50 تومان. هما نروزهایی که روزنامه سلام هم منتشر می شد و ما بعدازظهرها که پدر از سر کار برمی گشت، با کلی روزنامه و مجله طرف بودیم. آن روزها مردم جنب و جوش و شور و شوق خاصی داشتند که به خاطر کاندیداتوری آقای خاتمی در انتخابات بود. یادش بخیر...

 

خب، بالأخره مسئولان برنامه شب شیشه ای، سوتی خود را که قبلا به آن اشاره کرده بودم اصلاح کردند. اگر برنامه را دیده باشید حتما شنیدین که رشیدپور مدام لابلای برنامه اشاره می کنه که سؤالی که در برنامه مطرح می شه و به برنده جایزه می دهیم، مسابقه نیست بلکه نظرسنجی است. از آن طرف، سؤال مسابقه را که نمایش می دادند نوشته بود: مسابقه برنامه شب شیشه ای! حالا اومدن این جمله را اصلاح کردن که: سؤال نظرسنجی برنامه شب شیشه ای. اما تا رشیدپور تو برنامه هست، چیزی برای خندیدن هم هست! تو برنامه ای که آقای احمد توکلی حضور داشت، رشیدپور گفت: با هم سؤال مسابقه، نه، سؤال نظرسنجی را ببینیم و برگردیم!

تو همین برنامه شب شیشه ای که آقای توکلی حضور داشت، رشیدپور از ایشان پرسید: قبلا برنامه های من را دیدید؟ |آقای توکلی گفت: بله، کوله پشتی ات رو دیدم!

یک جمله جالب از آقای توکلی در این برنامه: قطعات رایانه ای نیستم که هر روز عوض شم. چوب هم نیستم که بدون تغییر بمونم. (قریب به مضمون)

 

لیست بلند بالایی از کتابهایی که باید بخرم تهیه کرده بودم که در نمایشگاه آنها را بخرم ولی نتونستم برم نمایشگاه و لیست کوتاهی از آنها را به برادرم دادم تا اگر پیدا کرد بخرد. از میان انها فقط یکی شان موجود بود که تا چند روز دیگر به لیست کتابهای خوانده شده ام اضافه می شود.

همیشه چیزی برای خندیدن هست!

این هفته هم از آن هفته ها بود که سر کلاس هم زیاد خندیدیم و هم زیاد خندوندیم. استاد متون مطبوعاتی، در مورد خلیج فارس و اقدام زشت کشورهای عربی در نامیدن آن به خلیج عربی صحبت می کرد. در بین صحبت هاش گفت: عرب ها اسم دریای خزر را هم اشتباه می گویند. آن را بحر قزوین می نامند. نمی دونم چه خاطره بدی از قزوین دارند که این کار را می کنند؟!

 

استاد نمایشنامه می گفت که مردم بریتانیا در عصر ملکه الیزابت، بیشتر در جنگ بودند و روحیه ای بس خشن داشتند. به همین خاطر کارهای وحشیانه ای می کردند. مثلا دیوانه ها را می بردند روی سن و به آنها می خندیدند! مثل الآن نبود که انها را به بیمارستان های روانی ببرند و تحت مراقبت قرار دهند. یا مثلا خروس ها را به جان هم می انداختند؛ کافران را روی سن و جلوی چشم مردم آتش می زدند! و از این قبیل وحشی بازی ها.

 

در همین کلاس قبلی، استاد می گفت که تدریس در دانشگاه ما را دوست ندارد. چرا؟ چون امکاناتی که در دانشگاه اصلی محل تدریسش در احتیار دارد، اینجا در دسترسش نیست. امکاناتی مثل رایانه، پروژکتور و حتی ضبط صوت. اما اینجا چی؟ تنها تو کلاس می شود یک ضبط صوت آورد ( به کسی نگویید ها، همین ضبط صوتی هم که آوردیم سر کلاس، دو شاخه ندارد و کسی که آن دو سر یسم لخت آن را داخل پریز فرو می کند، با جانش بازی می کند!) استاد توصیه کرد در دانشگاه خودمان از این امکانات دست و پا کنیم و کلاس را به گونه ای تزئین کنیم که محل بانشاطی برای درس خواندن شود. من هم گفتم: بله، اینجا می شود تو کلاس بادکنک زد، کاغذهای رنگی ...! خلاصه، بچه ها گفتند تلاش خود را خواهند کرد ولی خیلی قول نمی دهند. چرا که تر م بعد ما فارغ التحصیل می شویم و می رویم.

 

استاد ادبیات، این هفته کتابی را معرفی کرد و خیلی از آن تعریف نمود.

 (Literature In English, E.N.Houseby) مشتاق شدم آن را از کتابخانه امانت بگیرم. خود استاد هم گفت که این کتاب تو کتابخانه دانشگاه موجود است، به آنجا رفتم و کتاب را خواستم. منتهی کاشف به عمل آمد که کتاب مذکور همان کتابی است که پیش از این ها هم سراغش را گرفته بودیم. بله، همان که استاد شعرمان از سال 82 به امانت برده و تاکنون آن را پس نیاورده! یادم است آن بار هم به استاد ادبیات این موضوع را گفتم و ایشان گفت که با استاد شعر صحبت می کند. حالا دوباره خودش آمده و این کتاب را مجددا معرفی می کند. یعنی منظورش چیه؟

 

اگر من و یکی دیگر از بچه ها پاپی نمی شدیم، این هفته هم سپری می شد بی آن که نمره رمان 1 اعلام شده باشد. بله! کیک بیاورید، شیرینی و نقل و نبات پخش کنید که بالأخره استاد مربوطه نمره امتحان ترم گذشته را اعلام کردند. بعد از کلی تأخیر ایشان راضی شدند نمرات را به دانشگاه فکس کنند و کارشناس ما زحمت وارد کردن آنها را به داخل سایت کشید. نمی دانم چرا استاد مربوطه با اینترنت این قدر مشکل دارد؟ (از ترم گذشته، نمرات ما توسط اساتید وارد سایت می شود. حتی انتخاب واحد نیز از طریق اینترنت انجام می شود). آخر کی باور می کند که استاد دانشگاه، استادی که زبان انگلیسی درس می دهد، به اینترنت دسترسی نداشته باشد؟   (این یکی از بهانه های ایشان برای اعلام نکردن نمرات بود). وی در جواب یکی از دانشجوها فرموده که : خود شماها هم پیگیر نمراتتان نیستید! (و این باعث تأخیر رد اعلام نمرات شده). بخندید و بگریید و بخندید.

تکمله1: این نمره آخری که اعلام شد، معدل این ترم مرا یک درصد بالا برد. چیه؟ چرا به آسمان نگاه می کنید؟

تکمله 2: در درس فوق، فقط 4 نفر نمره بالای 15 گرفتند که من یکی از آنها بودم. با این حال، چون به بقیه بچه ها نمره پائینی داده شده بود ( آخه نمره های بالا را خودمان می گیریم، نمره های پائین را به ما می دهند!) میانگین نمره کلاس شد 5/10!

تکمله 3: تکمله (Takmeleh) یعنی: آنچه که چیزی به آن تمام شود. (فرهنگ عمید)

 

این هفته در کلاس ترجمه ادبی، استاد کلمه تکمله را که در بالا از آن استفاده کردم، Tekmeleh تلفظ کردند! از آنجا که هفته گذشته بحور را نیز اشتباه تلفظ فرمودند، این هفته هم بهتر دیدم کلمه تکمله را در فرهنگ چک کنم تا از صحت تلفظ آن مطمئن شوم. بیشتر قصدم این است که به دانسته های خودم عمق و غنا ببخشم، در کنار آن نیز می خواهم نشان دهم که حتی یک استاد دانشگاه نیز مصون از اشتباه نیست.

 

و اما نکته ای درباره برنامه شب شیشه ای: در این که این برنامه جایگاه مناسبی در بین مخاطبان پیدا کرده شکی نیست. اما رفتارهایی که از جانب مخصوصا مجری برنامه یعنی آقای رشیدپور دیده می شود، آدم را دلسرد می کند. بعد از برنامه ای که با حضور آقای بهروز صفاریان به روی آنتن رفت، شاهد اشاره های گاه و مخصوصا بی گاه آقای رشیدپور به این نکته هستیم که در این برنامه کسی سانسور نمی شود. نمونه اش همین برنامه ای که با حضور آقای ایرج نوذری پخش شد. می فرماید: "ما کسی را سانسور نمی کنیم." پس رفتاری که با اقای صفاریان شد چه بود؟ یا در پاسخ به بیننده ای که گفته بود راه انداختن مسابقه در این برنامه به روند معمول گفتگوها لطمه می زند، می فرمایند: نه! این مسابقه نیست! به چشم مسابقه بهش نگاه نکنید. این فقط یک نظر خواهی است! جالب اینجاست که بلافاصله پس از این توضیحات، شاهد پخش سؤال مسابقه هستیم. چیزی که ما روی صفحه تلویزیونمان می بینیم این است: مسابقه پیام کوتاه برنامه شب شیشه ای. این نکات ریز از چشم بینندگان تیز دور نمی ماند و حاکی از عدم هماهنگی بین بخش های مختلف برنامه هم هست. کاش فکری بکنند... فکر بکری بکنند...

 

کشورهای کوبا، مصر و تونس از جمله کشورهایی هستند که وبلاگ نویسان خود را شدیدا تحت کنترل قرار داده و روزنامه نگاران خود را راهی زندان می کنند. کشور چین نیز سخت ترین نوع فیلترینگ را در کشور اعمال کرده است. آیا ایران را نیز باید به این کشورها افزود؟