همیشه چیزی برای خندیدن هست!

این هفته هم از آن هفته ها بود که سر کلاس هم زیاد خندیدیم و هم زیاد خندوندیم. استاد متون مطبوعاتی، در مورد خلیج فارس و اقدام زشت کشورهای عربی در نامیدن آن به خلیج عربی صحبت می کرد. در بین صحبت هاش گفت: عرب ها اسم دریای خزر را هم اشتباه می گویند. آن را بحر قزوین می نامند. نمی دونم چه خاطره بدی از قزوین دارند که این کار را می کنند؟!

 

استاد نمایشنامه می گفت که مردم بریتانیا در عصر ملکه الیزابت، بیشتر در جنگ بودند و روحیه ای بس خشن داشتند. به همین خاطر کارهای وحشیانه ای می کردند. مثلا دیوانه ها را می بردند روی سن و به آنها می خندیدند! مثل الآن نبود که انها را به بیمارستان های روانی ببرند و تحت مراقبت قرار دهند. یا مثلا خروس ها را به جان هم می انداختند؛ کافران را روی سن و جلوی چشم مردم آتش می زدند! و از این قبیل وحشی بازی ها.

 

در همین کلاس قبلی، استاد می گفت که تدریس در دانشگاه ما را دوست ندارد. چرا؟ چون امکاناتی که در دانشگاه اصلی محل تدریسش در احتیار دارد، اینجا در دسترسش نیست. امکاناتی مثل رایانه، پروژکتور و حتی ضبط صوت. اما اینجا چی؟ تنها تو کلاس می شود یک ضبط صوت آورد ( به کسی نگویید ها، همین ضبط صوتی هم که آوردیم سر کلاس، دو شاخه ندارد و کسی که آن دو سر یسم لخت آن را داخل پریز فرو می کند، با جانش بازی می کند!) استاد توصیه کرد در دانشگاه خودمان از این امکانات دست و پا کنیم و کلاس را به گونه ای تزئین کنیم که محل بانشاطی برای درس خواندن شود. من هم گفتم: بله، اینجا می شود تو کلاس بادکنک زد، کاغذهای رنگی ...! خلاصه، بچه ها گفتند تلاش خود را خواهند کرد ولی خیلی قول نمی دهند. چرا که تر م بعد ما فارغ التحصیل می شویم و می رویم.

 

استاد ادبیات، این هفته کتابی را معرفی کرد و خیلی از آن تعریف نمود.

 (Literature In English, E.N.Houseby) مشتاق شدم آن را از کتابخانه امانت بگیرم. خود استاد هم گفت که این کتاب تو کتابخانه دانشگاه موجود است، به آنجا رفتم و کتاب را خواستم. منتهی کاشف به عمل آمد که کتاب مذکور همان کتابی است که پیش از این ها هم سراغش را گرفته بودیم. بله، همان که استاد شعرمان از سال 82 به امانت برده و تاکنون آن را پس نیاورده! یادم است آن بار هم به استاد ادبیات این موضوع را گفتم و ایشان گفت که با استاد شعر صحبت می کند. حالا دوباره خودش آمده و این کتاب را مجددا معرفی می کند. یعنی منظورش چیه؟

 

اگر من و یکی دیگر از بچه ها پاپی نمی شدیم، این هفته هم سپری می شد بی آن که نمره رمان 1 اعلام شده باشد. بله! کیک بیاورید، شیرینی و نقل و نبات پخش کنید که بالأخره استاد مربوطه نمره امتحان ترم گذشته را اعلام کردند. بعد از کلی تأخیر ایشان راضی شدند نمرات را به دانشگاه فکس کنند و کارشناس ما زحمت وارد کردن آنها را به داخل سایت کشید. نمی دانم چرا استاد مربوطه با اینترنت این قدر مشکل دارد؟ (از ترم گذشته، نمرات ما توسط اساتید وارد سایت می شود. حتی انتخاب واحد نیز از طریق اینترنت انجام می شود). آخر کی باور می کند که استاد دانشگاه، استادی که زبان انگلیسی درس می دهد، به اینترنت دسترسی نداشته باشد؟   (این یکی از بهانه های ایشان برای اعلام نکردن نمرات بود). وی در جواب یکی از دانشجوها فرموده که : خود شماها هم پیگیر نمراتتان نیستید! (و این باعث تأخیر رد اعلام نمرات شده). بخندید و بگریید و بخندید.

تکمله1: این نمره آخری که اعلام شد، معدل این ترم مرا یک درصد بالا برد. چیه؟ چرا به آسمان نگاه می کنید؟

تکمله 2: در درس فوق، فقط 4 نفر نمره بالای 15 گرفتند که من یکی از آنها بودم. با این حال، چون به بقیه بچه ها نمره پائینی داده شده بود ( آخه نمره های بالا را خودمان می گیریم، نمره های پائین را به ما می دهند!) میانگین نمره کلاس شد 5/10!

تکمله 3: تکمله (Takmeleh) یعنی: آنچه که چیزی به آن تمام شود. (فرهنگ عمید)

 

این هفته در کلاس ترجمه ادبی، استاد کلمه تکمله را که در بالا از آن استفاده کردم، Tekmeleh تلفظ کردند! از آنجا که هفته گذشته بحور را نیز اشتباه تلفظ فرمودند، این هفته هم بهتر دیدم کلمه تکمله را در فرهنگ چک کنم تا از صحت تلفظ آن مطمئن شوم. بیشتر قصدم این است که به دانسته های خودم عمق و غنا ببخشم، در کنار آن نیز می خواهم نشان دهم که حتی یک استاد دانشگاه نیز مصون از اشتباه نیست.

 

و اما نکته ای درباره برنامه شب شیشه ای: در این که این برنامه جایگاه مناسبی در بین مخاطبان پیدا کرده شکی نیست. اما رفتارهایی که از جانب مخصوصا مجری برنامه یعنی آقای رشیدپور دیده می شود، آدم را دلسرد می کند. بعد از برنامه ای که با حضور آقای بهروز صفاریان به روی آنتن رفت، شاهد اشاره های گاه و مخصوصا بی گاه آقای رشیدپور به این نکته هستیم که در این برنامه کسی سانسور نمی شود. نمونه اش همین برنامه ای که با حضور آقای ایرج نوذری پخش شد. می فرماید: "ما کسی را سانسور نمی کنیم." پس رفتاری که با اقای صفاریان شد چه بود؟ یا در پاسخ به بیننده ای که گفته بود راه انداختن مسابقه در این برنامه به روند معمول گفتگوها لطمه می زند، می فرمایند: نه! این مسابقه نیست! به چشم مسابقه بهش نگاه نکنید. این فقط یک نظر خواهی است! جالب اینجاست که بلافاصله پس از این توضیحات، شاهد پخش سؤال مسابقه هستیم. چیزی که ما روی صفحه تلویزیونمان می بینیم این است: مسابقه پیام کوتاه برنامه شب شیشه ای. این نکات ریز از چشم بینندگان تیز دور نمی ماند و حاکی از عدم هماهنگی بین بخش های مختلف برنامه هم هست. کاش فکری بکنند... فکر بکری بکنند...

 

کشورهای کوبا، مصر و تونس از جمله کشورهایی هستند که وبلاگ نویسان خود را شدیدا تحت کنترل قرار داده و روزنامه نگاران خود را راهی زندان می کنند. کشور چین نیز سخت ترین نوع فیلترینگ را در کشور اعمال کرده است. آیا ایران را نیز باید به این کشورها افزود؟ 

تکذیب می شود: حوال متأهل شد!

فقط یک هفته دانشگاه نرفتن کافی بود تا یکی از هم اتاقی ها بین بچه ها چو بیندازد که حوال به جرگه متأهلین پیوسته. ما هم که خوشحال! دوستان، شیرینی می خواستند و ما هم تکذیب می کردیم. این دوستان انگار نشنیده بودند که توصیه شده به علت شیوع بیماری آنفلوانزای مرغی، تا اطلاع ثانوی عاشقی تعطیله دیگه... نه! ببخشید... توصیه این نبود، این بود: به علت شیوع بیماری آنفلوانزای مرغی، تا اطلاع ثانوی قاطی مرغ ها نشوید!

 

می گویند شخصی دفتر خاطراتش تمام می شود، آن را دور می اندازد. البته من که این کار را نمی کنم. فقط می خواستم بگویم هنوز فرصت از سرگیری نوشتن خاطرات را پیدا نکرده ام. البته یادداشت هایی برمی دارم ولی انها را پاکنویس نمی کنم، بلکه برای نوشتن مطالب وبلاگ از آنها استفاده می کنم... آدم یاد شادمهر عقیلی می افتد که دفتر خاطراتش رو رو تاقچه جا گذاشت و رفت...

 

در حیاط دانشگاه ما گربه زیاد پیدا می شود. یکی از آنها که با دانشجوها خیلی خودمانی می شود و داخل خوابگاه هم خیلی می آد، کامبیز نام دارد. این اسمی است که بچه های خوابگاه، روی آن گذاشته اند. جالب اینجاست که کامبیز، یک ماده گربه است! این آیرونی (طعنه) احتمالا از آنجا ناشی می شود که در اینجا، کلاس ها مختلط نیست. اما قضیه زمانی طعنه برانگیزتر می شود که بدانی کامبیز این روزها باردار است؟!

 

در کلاس تاریخ ادبیات، بحث عشق مطرح می شود. یکی از بچه ها می گوید: "عشق این روزها بین آدم ها از بین رفته. عشق فقط بین حیوان ها وجود داره!" استاد می گوید: " اگه عشق همینه..."

 

در کلاس ترجمه ادبی، استاد کلمه بحور (جمع بحر به معنی وزن) را با تلفظ Bahoor بر زبان می آورد. خوشحال می شوم که بالأخره تلفظ صحیح این کلمه را یاد گرفتم. آخر هفته که در خانه، کلمه بحور را در فرهنگ عمید چک می کنم، می بینم این کلمه را با تلفظ Bohoor آورده است.

 

با برادرم قرار گذاشته بودیم در گردهمایی بلاگ اسکای شرکت کنیم، اما به دلیل کاری که پیش آمد موفق نشدیم برویم. امید که دوستان جای ما را خالی کرده باشند.

 

در کلاس متون مطبوعاتی، استاد از روزنامه شرق به عنوان روزنامه محبوب به لحاظ کار حرفه ای روزنامه نگاری نام می برد. از روزنامه همشهری نیز به عنوان انتخاب دوم خود نام می برد. بعضی از دانشجوها می گویند: استاد! روزنامه همشهری خیلی حرفه ای به نظر نمی رسد. نیمی از روزنامه، آگهی است. من نیز می گویم: همشهری، آگهی نامه است نه روزنامه. استاد چیزی نمی گوید. آخر هفته که به خانه بر می گردم و روزنامه همشهری را می خوانم، می بینم دیگر پایین صفحات آن پر از آگهی نیست. به علاوه، تغییرات ظاهری مثبتی نیز در روزنامه مشهود است. حالا می بینم استاد پر بیراه هم نمی گفته. نمی دانم تا به حال همشهری جوان را خوانده اید یا نه؟ یک مجله بسیار عالی که به جز صفحه آخر و احیانا صفحه دوم، در هیچ کجای آن اثری از آگهی نیست. مطالب آن هم که واقعا محشر است. خواندن آن را به تمام دوستان توصیه می کنم. کافی است آن را با سروش جوان مقایسه کنید تا به تفاوتها پی ببرید.

 

مدتی است کمتر رادیو گوش می دهم. در عوض پای ثابت دو برنامه تلویزیونی شده ام (البته به جز بخش های خبری). یکی از آن ها برنامه " شب شیشه ای" است با اجرای رضا رشید پور. این برنامه را اکثر اوقات نگاه می کنم. بیشتر، مواقعی که مهمان خاصی داشته باشند، مثل خانم مرضیه برومند یا آقای بهروز صفاریان. دومین برنامه، برنامه ی جدیدی است با نام   " باز هم زندگی" به کارگردانی آقای بهروز بقایی که پنج شنبه 6 اردیبهشت، اولین قسمت آن پخش شد. من از همان ابتدا که تیزرهای این برنامه را دیدم، شیفته آن شدم و هر هفته پای این برنامه خواهم نشست. ان شاء الله. توصیه می کنم شما نیز بیننده این برنامه باشید. این برنامه که پنج شنبه شب ها، بعد از اخبار ساعت 23 از شبکه 4 پخش می شود برنامه ای است برای گفتگو با آدم های موفق و شناخته شده. در کنار این گفتگوها، کارشناسانی نیز در برنامه حضور خواهند داشت. پخش تصاویر و ویدئوهایی از مهمانان نیز از دیگر بخش های این برنامه است. در اولین قسمت آن، یکی از مهمانان، خانمی بود که راننده اتوبوس بین شهری است. اسم اتوبوسشان را هم گذاشته اند فرشته، که نام یکی از دخترانشان است. ایشان در برنامه شعری خواندند که می گفت:

روز و شب، رانندگی در جاده ها کار من است
از کسی باکی ندارم، چون خدا یار من است