یار در لپ تاپ!

هفته ای که گذشت، با ضد حال شروع شد: موقع رفتن به دانشگاه دیدم ملت همین جور از ایستگاه مبدأ دارند بیرون می آیند و می گویند: مترو به دلیل خرابی تعطیل است! اما تا آخر هفته با ضد حال پیش نرفت: آخر هفته موفق شدم در هیئت هفتگی بچه های مسجد شرکت کنم که تنی چند از دوستان قدیمی را آنجا دیدم و صفایی کردیم، به جون شما!

 

همان طور که می دانید رهبر عزیز در مشهد هستند و در این چند روز به دیدار دانشجویان دانشگاه شهید فردوسی و خانواده های شهدا و جانبازان رفتند. ایشان در دیدار با خانواده شهدا و جانبازان حرفهای دلگرم کننده ای زدند. دو جمله از آنها را برایتان نقل می کنم:

" سلطه گران غلط می کنند که بخواهند بر کشوری غیر از کشور خودشان سلطه پیدا بکنند و دولت های سلطه پذیر که زورگویی آن سلطه گرها را می پذیرند، بیجا می کنند که علیرغم میل ملت های خودشان تسلیم سلطه می شوند."

 

کلی تو اینترنت دنبال یک آهنگ خاص می گردی، اما پیدا نمی کنی. آن وقت داری دستی به لپ تاپ برادرت می کشی که می بینی آن آهنگ آنجا است. یار در لپ تاپ و ما گرد اینترنت می گردیم!

 

عبدالحسین مختاباد از خواننده های خوب و خوش صدای ماست. آلبوم شکوه ایشان را خیلی دوست دارم. ایشان این هفته در گفتگو با همشهری جوان اظهار نظر کرده اند: عصر نوآوری به سر آمده. امروز عصر کولاژ است، یعنی باید ایده های مختلف را با هم ترکیب کرد و به چیز جدیدی رسید.

اظهار نظر ایشان در مورد بهروز صفاریان نیز در نوع خود جالب توجه است: شما همین برنامه شب شیشه ای را ببینید. طرف بدون اینکه زمینه و سواد موسیقی داشته باشد، می آید و می گوید: " به ما اجازه نمی دهند در این مملکت پیشرفت کنیم". خیلی ها هم بودند که می گفتند اگر برویم لس آنجلس، همه دنیا را می گیریم اما الآن در عروسی ها می خوانند و صد دلار دستمزد می گیرند. در صورتی که اینجا اهالی موسیقی اصیل برای یک مرکز فرهنگی معتبر، برنامه اجرا می کنند، دستمزد خوبی هم می گیرند و آدم های ویژه ای هم برنامه شان را تماشا می کنند. من هم طرفدار خودم را دارم. این چه طرز برخوردی است که مطبوعات و رادیو و تلویزیون درباره موسیقی پاپ دارد. موسیقی پاپ کاملا آزاد شود، مگر ما می ترسیم؟ موسیقی ایرانی پیشینه صد و چند ساله دارد. مگر می توان بنان را نادیده گرفت؟ گلپایگانی، شجریان، ایرج و گلچین، صداهای جاودان موسیقی ایرانی هستند، از الآن تا پایان تاریخ. 4 تا استاد موسیقی پاپ هم هستند. ما با هم دعوایی نداریم ولی شکل رفتاری رسانه ها، جوری است که انگار اینها تابو هستند.

 

اما یک خاطره جالب بخوانید از آقای رضا کیانیان درباره کیومرث پوراحمد که بعد از بزرگداشت (یا به قول آقای کیانیان بلند داشت) آقای پوراحمد عنوان کردند: یک روز آقای پوراحمد که قد بسیار بلندی دارند به میوه فروشی می روند تا پرتقال بخرند. ایشان که قد بلندی دارند از بالا به میوه ها نگاه می کنند و به میوه فروش می گویند: این پرتقال ها چقدر ریز هستند! میوه فروش می گوید: آقا، شما بیشین و بیبین!

 

هنوز هم به بعضی اشتباهات تابلوی اساتید می خندم:

ما اگر به کشورهای خارجی برویم، ابتدا خیلی خبط (به کسر خ) خواهیم داشت! صحیح آن خبط است به فتح خ که به معنی خطا است.

Segment: استاد این کلمه را سیگمنت تلفظ فرمود که صحیح آن سگمنت به کسر سین است.

 

اگر اخبار 20:30 را دیده باشید حتما متوجه تپق های پی در پی خانم گوینده آن شده اید. این هفته اما می خواهم یکی از نقاط قوت ایشان را بگویم که به تلفظ کلمه عظام مربوط می شود. خبر این بود که آقای فاضل لنکرانی از مراجع عظام، از بیمارستان مرخص شدند. من فکر می کردم عظام به کسر عین صحیح است و ایشان که گفتند عظام به ضم عین، اشتباه کرده اند. اما با مراجعه به فرهنگ عمید دیدم که ما سه تا عظام داریم:

1) عظام به ضم عین که گاهی ظ آن، مشدد تلفظ می شود: صفت است به معنی عظیم، بزرگ.

2) عظام به کسر عین: جمع عظیم، بزرگان.

3) عظام به کسر عین: جمع عظم، استخوانها.

با این حساب، خانم گوینده از تلفظ صحیح استفاده کرده اند و این جای خوشحالی دارد!

 

فیلم 300

دوشنبه ای که گذشت منتقد سینما، به همت بسیج دانشجویی، آقای امیر قادری برای تماشا و نقد فیلم 300 به دانشگاه آمدند. ابتدا فیلم را دیدیم و بعد به نقد آقای قادری و صحبت ها و پرسش های دانشجویان گوش دادیم. چند نکته جالب از این جلسه برای شما نقل می شود:

 

فیلم بدون سانسور بود و دانشجویی که پخش فیلم بر عهده او بود، وقتی فیلم به چنین جاهایی می رسید فیلم را جلو می زد. این کار با سر و صدای تعدادی از دانشجوها همراه می شد که می گفتند بگذار فیلم را کامل ببینیم! جالب اینجاست که خواهران دانشجو هم در جلسه حضور داشتند. از بسیج دانشجویی این کار بعید بود. می توانستند قبل از پخش فیلم، آن را سانسور کنند و سر و صدای دانشجوها را در حین تماشای فیلم درنیاورند.

 

فیلم صحنه های خشونت بار زیادی داشت که برخی از خواهران دانشجو هنگام پخش این صحنه ها، دستان خود را جلوی چشمانشان می گرفتند.

 

پس از تماشای فیلم ابتدا آقای قادری چند جمله ای گفتند و به سؤالات دانشجوها پاسخ گفتند. یکی پرسید: چرا بسیج دانشجویی، باید همچین مراسمی را برگزار کند؟ منظورش هم این بود که چرا تو دانشگاه، نهاد خاص امور سینمایی و این چیزها نداریم؟ آقای قادری گفتند که شما باید ممنون بسیج باشید که به جای اینکه اعلامیه به در و دیوار بزند و فیلم را محکوم کند، در چنین فضای بازی ابتدا فیلم را به نمایش گذاشته و برای نقد آن، منتقد دعوت کرده. شما باید بخواهید که این کارها را ادامه بدهند و آنها را تشویق کنید نه اینکه آنها را بکوبید. اینجا، دانشجویی که سؤال را رسیده بود گفت بله منظور من هم همین بود که این کارها ادامه داشته باشد! من که واقعا از این سؤال متأسف شدم. آخه تو با بسیج مشکل داری به منتقد مهمان چه؟ سؤالش خیلی بی ربط بود.

 

بعد از آن که آقای قادری به نقش صهیونیست ها در هالیوود اشاره کردند، یکی از خواهران دانشجو گفت: مگر خود یهودی ها کوروش کبیر را منجی خود نمی دانند که به آنها کمک کرد؟ پس چرا در این فیلم کوروش را کوبیده اند؟ اینجا صدای بقیه دانشجوها بلند شد که در فیلم اسمی از کوروش به میان نیامد، بلکه از پدر خشایارشاه یعنی داریوش صحبت شد!

 

بعضی از بچه ها هم می گفتند چرا در ایران به فرمانروایان ایران باستان توجه نمی شود و فیلمی از آنها ساخته نمی شود که آقای قادری بحث کمبودهای سخت افزاری و ضعف قصه نویسی در ایران را پیش کشیدند.  

 

امشب فیلم سینمایی بینوایان به کارگردانی ژان پل لوشانوآ از تلویزیون پخش می شود. نمی دانم می رسم آن را ببینم یا نه؟

 

راستی، می دونستید مهم ترین عامل طلاق، ازدواج است؟

خوش آمد گویی شبکه قم!

این هفته که با بچه ها می رفتیم قم، اتفاق جالبی افتاد. تا قم 20 کیلومتری باقی مونده بود که خواستم ببینم ساعت چنده، موبایلم رو از جیبم درآوردم. ( از وقتی باتری ساعتم تموم شده، دیگر گذاشتمش کنار تا شاید بهانه ای باشد برای خرید ساعت نو!)   اما صفحه نمایش موبایلم که تقویم و ساعت را نمایش می داد رفته بود و در عوض یک پیام خوش آمد گویی روی صفحه نقش بسته بود:

 !Welcome to Qom Network

پیام رو به بچه ها نشون دادم و انها هم اولین کاری که کردند این بود که به موبایل خودشون نگاه کردند ببینند کسی به آنها هم خوش آمد گفته یا نه، که این طور نبود. این شاید به این دلیل بود که موبایل من از ردیف تی سی آی بود و مال آنها ام سی آی. خلاصه موبایل ها رو گذاشتیم توی جیب و خیره شدیم به جاده که من یادم اومد ای بابا! ما می خواستیم ببینیم ساعت چنده. خلاصه از حرکت عقربه های ساعت دوستمان فهمیدیم ساعت هنوز گرونه و بعدا هم می شه ساعت خرید!

شب تو اتاق، یکی از بچه ها توصیه کرد موبایلم رو یه بار خاموش و روشن کنم شاید این پیام خوش آمد گویی که آمده بود و نمی رفت برود. آخه احتمال می داد ویروسی چیزی باشه. همین کار رو کردم و پیام هم رفت.

 

این هفته هم کلاس هامون خالی از خنده نبود. از اولین جلسه تو ساعت 8 صبح شنبه بگیر تا آخرین جلسه تو ساعت 10 سه شنبه. شنبه که ما هر چی حرف جدی تو کلاس می زدیم بچه ها می خندیدن، انگار به قصد خنداندن آنها است که جواب سؤالات استاد را می دهیم! می گم استاد جواب سؤال این می شه، بچه ها می خندن! می گم نخندین، گوش بدین، بیشتر می خندن! شاید آدم یاد آن داستان " قصه ی عینکم" بیفتد، ولی من به شخصه خوشحالم که گاهی می تونم کلاس را از خنده منفجر کنم. به قول استاد نمایشنامه مون، کلاس باید محل بانشاطی باشه دیگه. گاهی اوقات هم بچه ها نمی خندن ولی استاد  که فکر می کنه حرفم به قصد خنداندن بچه ها بوده می خنده! خلاصه، بخندین که خنده بر هر درد بی درمان دواست.

 

این هفته هم کلاس ترجمه ادبی مون از سوتی های استاد خالی نبود. سوتی آخری شون که

They seemed to be happy then"

را ترجمه کردند: " آنها به نظرشان می رسید ..."، نشان از یک اشتباه پایه ای در درک ایشان از بعضی کلمات و عبارات انگلیسی دارد. این اشتباه، دو جا نمود بیشتری برام پیدا کرد:

اول بار، وقتی که مدیر گروه از ایشان بسیار تعریف کرد و سواد علمی ایشان را بسیار بالا توصیف نمود.  هر چند بعد از چند سال، دیگر فهمیده ام که اکثر مواقع تعریف کردن های اساتید از یکدیگر از دو حالت خارج نیست: یا از روی نان به هم قرض دادن است و یا از سر طعنه.

 دومین بار، زمانی که مدیر گروه خبر داد ایشان از ترم آینده در دانشگاه ما تدریس نخواهند کرد، چرا که در دانشگاه دیگری، مقام بالاتری به ایشان داده شده... این خبر با استقبال دانشجویان روبرو شد. خیلی بده که دیگران از رفتنت خوشحال بشن و این خوشحالی را جلوی مدیر گروه هم نشان بدن. خوبه که سابقه خوبی از خود نزد دیگران به جا بگذاریم تا به این آفت دچار نشیم.

 

در اواخر جلسه ترجمه ادبی، یکی از بچه ها می خواست کنفرانس بده که استاد گفت: این هفته دیگر فرصت نداریم. تصمیم گرفتم از این به بعد بیشتر روی ترجمه های شما کار کنیم. کنفرانس هم خواهیم بعدا داشت! این آخری رو بهشون حق می دم، آخه بچه ها آن قدر صحبت می کنن که گاهی سر رشته کلام از دست آدم خارج می شه!

 

خواستنی ترین جای دانشگاه ما از نظر من، سالن مطبوعاتشه. این هفته فرصتی دست داد تا نگاهی به مجله گل آقا بندازم. خیلی خوبه که بعد از فوت مرحوم صابری فومنی، هنوز این مجله به همت دخترش پوپک، منتشر می شه. منتهی چیزی که بیشتر توجه من رو جلب کرد قیمت مجله بود: 500 تومان. یاد آن روزها افتادم که گل آقا 15 تومان بود و 30 تومان بود و 50 تومان. هما نروزهایی که روزنامه سلام هم منتشر می شد و ما بعدازظهرها که پدر از سر کار برمی گشت، با کلی روزنامه و مجله طرف بودیم. آن روزها مردم جنب و جوش و شور و شوق خاصی داشتند که به خاطر کاندیداتوری آقای خاتمی در انتخابات بود. یادش بخیر...

 

خب، بالأخره مسئولان برنامه شب شیشه ای، سوتی خود را که قبلا به آن اشاره کرده بودم اصلاح کردند. اگر برنامه را دیده باشید حتما شنیدین که رشیدپور مدام لابلای برنامه اشاره می کنه که سؤالی که در برنامه مطرح می شه و به برنده جایزه می دهیم، مسابقه نیست بلکه نظرسنجی است. از آن طرف، سؤال مسابقه را که نمایش می دادند نوشته بود: مسابقه برنامه شب شیشه ای! حالا اومدن این جمله را اصلاح کردن که: سؤال نظرسنجی برنامه شب شیشه ای. اما تا رشیدپور تو برنامه هست، چیزی برای خندیدن هم هست! تو برنامه ای که آقای احمد توکلی حضور داشت، رشیدپور گفت: با هم سؤال مسابقه، نه، سؤال نظرسنجی را ببینیم و برگردیم!

تو همین برنامه شب شیشه ای که آقای توکلی حضور داشت، رشیدپور از ایشان پرسید: قبلا برنامه های من را دیدید؟ |آقای توکلی گفت: بله، کوله پشتی ات رو دیدم!

یک جمله جالب از آقای توکلی در این برنامه: قطعات رایانه ای نیستم که هر روز عوض شم. چوب هم نیستم که بدون تغییر بمونم. (قریب به مضمون)

 

لیست بلند بالایی از کتابهایی که باید بخرم تهیه کرده بودم که در نمایشگاه آنها را بخرم ولی نتونستم برم نمایشگاه و لیست کوتاهی از آنها را به برادرم دادم تا اگر پیدا کرد بخرد. از میان انها فقط یکی شان موجود بود که تا چند روز دیگر به لیست کتابهای خوانده شده ام اضافه می شود.