سرباز ارشد!

سلام. مدت زیادی است که ننوشته ام. با این حال، به همه سر زدم و نظرات را هم جواب دادم. و اما در این مدت چه گذشت؟ به ادامه مطلب مراجعه کنید تا خلاصه ای از اتفاقات چند ماهه اخیر را برایتان بگویم.

 

با وجود آن که در آزمون کارشناسی ارشد، مجاز به انتخاب رشته شدم اما این بار، ریسک نکردم و به جای آن که شهرستان ها را هم انتخاب کنم (و آواره اینجا و آنجا شوم) فقط دانشگاه‌های تهران را زدم. این بود که قبول نشدم! بنابراین باید به فکر ادامه خدمتم می‌افتادم.


قبل از هر چیز باید با دانشگاه قم به طور کامل تسویه می‌کردم تا راه برای ادامه خدمتم مهیا شود. 5 ماه از زمان فارغ التحصیلی مان گذشته بود و تازه نمرات به تأیید نهایی رسیده بودند. در یک ماهی که فرصت باقی بود، چندین بار به قم رفتم و آمدم. در طول این رفتن و آمدن‌ها کلی اتفاق ریز و درشت افتاد که باید سر فرصت آنها را برایتان تعریف کنم. دو سه مرحله از کار تسویه با دانشگاه به خوبی و با سرعت طی شد (مثلا آنجاهایی که باید به حساب دانشگاه، بابت خوابگاه و وام، پول واریز می‌کردم.) اما چند مرحله پایانی، بسیار کند و کلافه کننده می‌گذشت. هر بار، یکی از مسئولین نبود و کار ما به روز دیگری موکول می‌شد.

 

حالا یک هفته بیشتر وقت نداشتم تا نامه معرفی به نظام وظیفه را بگیرم. یکی از همین روزهای آخر که به دانشگاه رفتم و فکر می‌کردم که دیگر کار تمام است، بعد از آن که کلی این اتاق و آن اتاق رفتم و با فریاد و سرزنش کارم را پیش بردم، در حالی که تا ساعت 12 چیزی نمانده بود (تابستان‌ها، آقایان 12 تعطیل می‌کنند و تشریف می‌برند) کارشناس زبان فرمودند:

 

"خب، حالا این نامه را باید برای فلانی بفرستم. اما دیگر فکر نکنم برسیم. باشه برای فردا!"

 

نگاهی به ساعت کردم و گفتم:

 

"هنوز یک ربع به دوازده مونده. تو این یک ربع لطف کنید نامه را بدهید خودم ببرم خدمت مسئول مربوطه تا کارم دیگر همین امروز تمام شود."

 

فرمودند: "نه! شما ببرید قبول نیست! باید پیک ببرد!"

 

گفتم: "باشد! بدهید پیک ببرد. فقط کمی زودتر!"

 

آقای کارشناس رفتند دنبال پیک اما کاشف به عمل آمد که هیچ پیکی در کار نیست! با داد و فریاد خواستم به خاطر غیبت پیک، مرا معطل نکنند و نامه را بدهند خودم ببرم تجویل بدهم. کارشناس فرمودند:

 

"قبلش باید آقای فلانی، نامه را مهر و موم کنند و این حرفها"

 

خلاصه با زحمت، آن آقا را پیدا کردیم. حالا نوبت ایشان بود که روی اعصاب بنده راه برود:

 

"چرا دیر اومدی؟"

 

من: "هنوز که 12 نشده!"

 

شروع کرد به نق زدن، اما من صدام بلندتر از او بود و بالأخره راضی شد و نامه را گذاشت تو پاکت و رویش چیزی نوشت و به من داد. سریع آن را گرفتم  و پس از تشکر، راهی دفتر مسئول بعدی شدم. (هنوز 12 نشده بود) وارد دفتر شدم و از منشی سراغشان را گرفتم. خیلی پیروزمندانه گفتند:

 

"الآن می‌آیند!"

 

چند تا دختر کنار دفتر نشسته بودند. از قرار معلوم آنها هم منتظر مسئول مربوطه بودند. صدای مرا و سؤال مرا که شنیدند به داخل دفتر آمدند و از منشی پرسیدند: "فلانی نیامد؟ از 8 صبح اینجا منتظریم!" منشی که حسابی جلوی ما خیط شده بود گفت: "امروز نمی‌آیند!....."

خلاصه کار ما به فردا (و روزهای بعدتر از آن) موکول شد...

 

خب، حالا به مرحله آخر تسویه با دانشگاه رسیده ام: دریافت نامه معرفی به نظام وظیفه. کارشناس مربوطه توضیح می‌دهد که باید به حوزه نظام وظیفه استان قم بروم تا مدارکم را تحویل دهند. (البته کاری است که خودشان (پیک دانشگاه) باید انجام دهند اما من چون عجله دارم خودم این وظیفه را قبول می‌کنم. جالبه، من متولد و ساکن تهرانم، اما چون دانشگاه قم درس خوندم برای دریافت نامه مربوط به سربازی، باید به حوزه نظام وظیفه قم هم سر بزنم! تازه آنجا هم که می‌روم می‌گویند باید در تهران، دوباره دفترچه اعزام به خدمت بگیرم، پرش کنم، پیش دکتر بروم، واکسن بزنم و ... می‌گویم من تمام این کارها را قبلا انجام داده ام و حالا فقط می‌خواهم سه ماه باقیمانده از خدمتم را طی کنم، می‌گویند: "نخیر! باید دوباره تمام این مراحل طی شود!"

 

خب، حالا پنج شنبه است و من تا یکشنبه فرصت دارم مدارکم را ارسال کنم. صبح به درمانگاه می‌روم تا واکسن‌های مربوطه را بزنم و از آنجا هم به حوزه نظام وظیفه بروم تا مدارکم را تکمیل کنم. چند نفر دیگر هم برای انجام واکسیناسیون سربازی آمده اند. سر صحبت باز می‌شود. از یکی از آنها می‌پرسم: "شما احیانا این روزها به حوزه نظام وظیفه نرفته اید؟" می‌گوید: "چرا! همین امروز صبح آنجا بودم. ولی تعطیل بود! گفتند شنبه بیا!" خب، این هم از شانس ما! حالا مجبورم شنبه بروم آنجا. فقط امیدوارم تا یکشنبه موفق شوم کار را تمام کنم.

 

شنبه صبح زود، میدان سپاه، حوزه نظام وظیفه

وا! چقدر آدم اینجا جمع شده! ساعت که نزدیکه هشته، پس چرا در بسته است؟ یکی از سربازهای آنجا می‌گوید: "دیشب شب قدر بوده و امروز کارها دیرتر شروع می‌شود: ساعت 10" بیا، این هم قسمت ماست! حالا باید دو ساعت بشینیم تا آقایون تشریف بیارند.

 

ساعت 10 وارد ساختمان می‌شویم و سه ساعت در چند صف می‌ایستیم تا نوبتمان شود. ساعت 1 کارم تمام می‌شود و حالا باید به محل خودمان برگردم و مدارک را تحویل "پلیس +10"  بدهم. در راه، به آنها تلفن می‌زنم ببینم تا چه ساعتی هستند و آیا به موقع می‌رسم یا نه؟ خوشبختانه می‌گوید تا ساعت 3 هستند و من ساعت 2 به آنجا می رسم. مدارک را تحویل می‌دهم، سوابق خدمتی و مشخصاتم در رایانه ثبت می‌شود و در آخر، برگه ای به عنوان رسید دریافت می‌کنم. حالا باید به خانه برگردم و منتظر باشم تا دفترچه اعزام از طریق پست به دستم برسد.

 

بله دوستان! بالأخره موفق شدم یک روز پیش از آن که مهلت تمام شود، مدارکم را تحویل دهم:--)

 

 

10 روز بعد

 دفترچه اعزام به خدمتم آمد اما تاریخ اعزامم تابستان 88 است! این یعنی این که اگر امسال ارشد قبول شوم، دوباره خدمتم به تعویق می‌افتد و پس از آن، دوباره باید تمام مراحل بالا را طی کنم! شما چی پیشنهاد می‌دهید؟

 

20 روز بعد

خبری اعلام شد مبنی بر این که دو ماه از مدت خدمت سربازی کاسته می‌شود. با این حساب،  فقط یک ماه و نیم از خدمتم باقی می‌ماند:--)

 

 

خب، بسه دیگه، خیلی طولانی شد. سوتی‌هایی را هم که امسال ماه رمضون دادم در مطلب بعدی برایتان تعریف خواهم کرد. تا آن موقع، حق نگهدارتان.

نظرات 60 + ارسال نظر
مرتضی پنج‌شنبه 22 مرداد 1388 ساعت 08:29

سلام دوست من حالا نظرت مهم مه متشکرم

مریم سه‌شنبه 27 مرداد 1388 ساعت 15:32 http:////http://my-melodi.persianblog.ir/

دعوتنامه برای شما و بقیه

سلام. ورود شما را به جرگه وبلاگ‌نویسان خوش‌آمد عرض می‌کنم. امید که در این راه موفق باشید.

محسن دوشنبه 16 شهریور 1388 ساعت 10:11 http://www.ehsani1365t.persianblog.ir

سلام حوال حالت خوبه. از سربازی گفتی . یادش به خیر. من هم که الان هستم شرباز و میدان دار شهر فاروج دیگه خودت تا اخرش بیگیر. سراغی هم بیگر. موفق باشی . خدا حافظ

سلام آقا محسن. حالتون چطوره؟ سربازی هم حال و هوای خودش رو داره ولی در کلْ علافی و اتلاف عمر و وقته...

ورژن جدید پیام نور (طنز) سه‌شنبه 31 شهریور 1388 ساعت 22:31 http://it-eng.blogfa.com/

سلام
www.it-eng.blogfa.com
ورژن جدید pnu + طنز
حتما بخونید [گل]

سلام. سر می زنم. موفق باشید.

مهاجر چهارشنبه 4 آذر 1388 ساعت 13:50 http://mohajer14.parsiblog.com

سلام

از اینکه با وب شما آشنا شدم بسیار خوشحال شدم زبان کرمانجی یکی از کهن ترین زبانهای بشری است که ریشه در آبو خاک ایران زمین دارد و چه بسیاری از زبان ها که از این زبان بهره برده اند و در زبان انگلیسی از واژه های کرمانجی وجود دارد که نشان از استفاده آنها از این زبان حکایت می کند.

موفق باشید.

سلام.
بنده نیز از آشنایی با شما خوشحالم.
شاد و سلامت باشید.

هانی جمعه 27 آذر 1388 ساعت 11:44 http://entezar1163.blogfa.com

سلام
خوبی؟
منم هانی میشناسی؟
میخوام تو وبلاگم ببینمت خیلی دلم برای دوستام تنگ شده.
منتظرتم.

سلام. به به! حال شما چطوره؟
امیدوارم عزاداری‌هاتون در ماه محرم قبول باشه.
موفق باشید.

یاسمنگولا یکشنبه 8 فروردین 1389 ساعت 10:26

دوباره معجزه آفتاب و آب و زمین

شکوه جادوی رنگین کمان و فروردین

شکوفه و چمن و نور و رنگ و عطر و سرود

سپاس و بوسه و لبخند و شاد باش و دروود

.

حرفهای جوانی جمعه 7 مرداد 1390 ساعت 13:23

سلام دوست من من ازسفر زیارتی (کاروان پیاده تا حرم مقدس آقا عی ابن موسی الرضا) آمدم ودعاگو بودم
دوست داشتی سری بزن به روزم

سلام بر شما

لطفا تشریف بیاورید و نظر بدهید که آیا حرکت مستمر این خبرنگار را شیطنت می دانید یا خیر؟

در شادی هایتان جبران کنیم [لبخند]

حرفهای جوانی یکشنبه 20 فروردین 1391 ساعت 19:46

سلام دوست قدیمیم
خوبید سلامتید .بنده هرجاباشم دعاگوی شماهستم
اگرتوانستید سری بزنید خوشحال میشم
سال خوبی داشته باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد